تعداد نشریات | 50 |
تعداد شمارهها | 2,232 |
تعداد مقالات | 20,475 |
تعداد مشاهده مقاله | 25,231,343 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 22,864,060 |
مقدمهاى بر مفهوم فرم و فرمالیسم در هنر مدرن | ||
فلسفه تحلیلی | ||
مقاله 1، دوره 12، شماره 28، اسفند 1394، صفحه 5-33 اصل مقاله (449.88 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
چکیده | ||
این نوشته بر آن است تا مفهوم فرم و فرمالیسم و بازتاب آن در هنرهاى تجسمى را به مثابهى شاخهاى بنیادین از جنبش مدرنیستى بررسى کند. در این راستا روش نقادى فرمالیستى کلمنت گرینبرگ نظریهپرداز و منتقد معاصر تحلیل گردیده است. فرمالیسم به تعبیر گرینبرگ عبارت است از نظریهاى که ویژگىهاى فرمىِ اثر را مهمترین رکن مقوِّم آن قلمداد کرده و درونمایهى اثر را پیامد تحقق فرم محسوب مىدارد. بدین اعتبار در نظر وى درونمایهى هر اثر تابعى است از عناصر فرمى. گرینبرگ برداشت خود را با استناد به نقد قوهى حکمکانت توجیه نمود. کانت براى هنر عرصهاى مستقل و متفاوت از حوزههاى دیگرى چون علم و اخلاق در نظر گرفت و همین امر سبب ترویج شعار «هنر براى هنر» در هنر فرمالیستى شد. این نگاهِ کانت، بنیاد زیباشناسى گرینبرگ را در عرصهى هنر شکل داد و از این رو گرینبرگ نقد فرمالیستى را که به تعبیر او ریشه در مدرنیسم داشت، با تکیه بر ویژگىِ خودآئینى و خودپایندگى صورتبندى کرد. نکتهى حائز اهمیت این است که گرینبرگ در نوشتههاى خود نقد سومکانت را کاربردى نموده و آنرا به مثابهى پایهى فلسفى مدرنیسم به طور کلى و فرمالیسم بهطور اخص تلقى کرده است. در این نوشتار مؤلفههاى مهم مرتبط با فرم و فرمالیسم در نقد سومکانت و تأثیر آن بر برداشت گرینبرگ بررسى شده و نوآورىهاى وى درگسترهى نقادى هنر و به ویژه نقاشى تحلیل گردیده است. همچنین علت اهمیت یافتن فرم و نفوذ فرمالیسم در حوزهى نقد هنرى معاصر و تأثیر راهبرد گرینبرگ به عنوان پیشاهنگ این فرایند در رهیافتهاى هنرمندان مدرنیست تبیین شده است. | ||
کلیدواژهها | ||
کانت؛ گرینبرگ؛ فرم؛ فرمالیسم؛ نقد هنرى | ||
اصل مقاله | ||
مقدمهاى بر مفهوم فرم و فرمالیسم در هنر مدرن[1] مریم جمالى[2] دانشآموختهى دکترى دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات، رشته فلسفهى هنر، تهران، ایران چکیده این نوشته بر آن است تا مفهوم فرم و فرمالیسم و بازتاب آن در هنرهاى تجسمى را به مثابهى شاخهاى بنیادین از جنبش مدرنیستى بررسى کند. در این راستا روش نقادى فرمالیستى کلمنت گرینبرگ نظریهپرداز و منتقد معاصر تحلیل گردیده است. فرمالیسم به تعبیر گرینبرگ عبارت است از نظریهاى که ویژگىهاى فرمىِ اثر را مهمترین رکن مقوِّم آن قلمداد کرده و درونمایهى اثر را پیامد تحقق فرم محسوب مىدارد. بدین اعتبار در نظر وى درونمایهى هر اثر تابعى است از عناصر فرمى. گرینبرگ برداشت خود را با استناد به نقد قوهى حکمکانت توجیه نمود. کانت براى هنر عرصهاى مستقل و متفاوت از حوزههاى دیگرى چون علم و اخلاق در نظر گرفت و همین امر سبب ترویج شعار «هنر براى هنر» در هنر فرمالیستى شد. این نگاهِ کانت، بنیاد زیباشناسى گرینبرگ را در عرصهى هنر شکل داد و از این رو گرینبرگ نقد فرمالیستى را که به تعبیر او ریشه در مدرنیسم داشت، با تکیه بر ویژگىِ خودآئینى و خودپایندگى صورتبندى کرد. نکتهى حائز اهمیت این است که گرینبرگ در نوشتههاى خود نقد سومکانت را کاربردى نموده و آنرا به مثابهى پایهى فلسفى مدرنیسم به طور کلى و فرمالیسم بهطور اخص تلقى کرده است. در این نوشتار مؤلفههاى مهم مرتبط با فرم و فرمالیسم در نقد سومکانت و تأثیر آن بر برداشت گرینبرگ بررسى شده و نوآورىهاى وى درگسترهى نقادى هنر و به ویژه نقاشى تحلیل گردیده است. همچنین علت اهمیت یافتن فرم و نفوذ فرمالیسم در حوزهى نقد هنرى معاصر و تأثیر راهبرد گرینبرگ به عنوان پیشاهنگ این فرایند در رهیافتهاى هنرمندان مدرنیست تبیین شده است. واژگان کلیدى:کانت، گرینبرگ، فرم، فرمالیسم، نقد هنرى. مقدمه از اواخر سدهی نوزدهم و آغاز سدهی بیستم با گسترش رهیافتهاى مدرنیستى در هنر تحولى بىسابقه در رویکرد به هنر ایجاد شد و نظریهپردازانى چون کلایوْ بل،[3] راجر فراى[4] فرم و فرمالیسم را ویژگى بنیادین هنر معاصر تلقى کردند. فرمالیسم تعبیرى است که در تبیین هنر به کار رفته و ارزش اثر هنرى را در عناصر فرمى آن جستوجو مىکند و لذا شرایط اجتماعى– تاریخى تکوین هنر را واجد اهمیت نمىشمارد. فرمالیسم به تعبیر اندیشمندان یاد شده بیشتر بر اهمیت معناى فرم در شکلگیرى اثر هنرى مد نظر قرار مىگیرد. بدیهى است که این رویکرد در اوایل قرن بیستم بهویژه در قلمرو نقاشى و پیکرتراشى در برابر نظریههاى بازنمودى به تجرید گرایش یافت. هر چند که فرم به تنهایى نمىتواند موجد هنر قرار گیرد، اما توجیه این بحث به کندوکاوى ژرف نیازمند است، زیرا که فرم مورد بحث، در هنر و به ویژه در گسترهى نقاشى در آثار هنرمندانى چون جکسون پولاک،[5] ویلم دکونینگ[6] و دیگران نقش حائز اهمیتى ایفا نموده و لذا تحلیل آن از ضرورت خاصى برخوردار است. در سرزمین ما و به ویژه در سدهی اخیر واژهی فرم در قلمرو هنر مورد سوء تعبیر و برداشتهای نارسایی قرار گرفته است و به همین جهت بعضی مترجمان در ایران، آن را به «قالب»، «شکل»، «صورت» و نظایر آن برگرداندهاند. فرم در زبانهای اروپایی دارای تاریخی پر فراز و نشیب است و برخی از متفکران غربی عمری را بر سر کالبدشکافیِ آن صرف نمودهاند. نمونهی بارز این فرایند را میتوان در آثار برجستهی تاتارکیویچ به وضوح ملاحظه نمود. او پس از سالها تحقیق در قلمرو زیباشناسی غرب از پیشاسقراطیان تا عصر حاضر که خلاصهی آن در سه جلد اثر گرانسنگ وى موسوم به تاریخچهی زیباشناسی بازتاب یافته، در مقالهای در خصوص تاریخچهی فرم، معناى آن را تلخیص نموده است.[7] پرِز گمز محقق معاصر در عرصهی هنر و معماری نیز یادآور شده است که پس از عمری تحقیق در مورد فرم سرانجام به این نتیجه رسیده است که تعریف آن کاری است بس دشوار.[8] کلمنت گرینبرگ از مهمترین نظریهپردازان قرن بیستم در جایجای نوشتههای خود کوشیده است ثابت کند که کانت نخستین مدرنیست در گسترهى فلسفهى هنر محسوب میشود و بدین اعتبار وى مدرنیسم و فرمالیسم در هنر را کانتمحور قلمداد میکند. لذا مسألهى محورى در این پژوهش ناظر به طرح این پرسش کلیدى است که چگونه گرینبرگ مفهوم فرم و فرمالیسم کانتى را در راهبرد نقادانهى خویش در هنر و بهویژه نقاشى مدرن به کار گرفت؟ در این راستا مناسبت میان فرم و محتوا در این نگاه مطرح گردیده و لذا نگارنده در بررسىهاى خود پیرامون این مناسبتها به پنج رویکرد متفاوت نسبت به معناى فرم برخورد نموده که هر کدام از آنها در طول تاریخ تطور هنر نقشى انکارناپذیر ایفا نموده و راهبرد متفاوتى را پیش روى هواخواهان آن رویکرد قرار داده است. بررسى دقیق هر یک از این معانى پنجگانهى فرم ما را در شناخت برهههاى حساسِ تحول هنرى راهگشا بوده و فرایندهاى متفاوت ناشى از برداشتهاى پنجگانهى حاکم بر فرم، شناختِ پست و بلندها و دگرگونىهاى مهم در تاریخ هنر را بر ما مکشوف مىسازد. در حقیقت یکی از مسائل عمدهاى که در طول ادوار و قرون پیشین همواره در زیباشناسى و فلسفهی هنر مطرح بوده، نسبت فرم و محتوا در گسترهى هنر است. بنا به نظر برخى منتقدان از زمانی که دیدگاههای کانت راجع به زیبایى و هنر به صورتى نظاممند ارائه گردید، این موضوع رفتهرفته به نوعى فرمالیسم مدد رساند. لازم به ذکر است که رویکرد و رهیافت اندیشمندانى چون بومگارتن[9] کانت، شلینگ[10] و شیلر،[11] در مسألهى زیبایى و هنر، تاتارکیویچ را برآن داشت تا در پژوهشهاى خویش به تبارشناسى فرم پرداخته و لذا تعاریف مختلف فرم و مناسبت آن با محتوا در هنرها را به دقت تحلیل کند. در سدهى بیست کلایوْ بِل در همین چارچوب نظریهى فرم معنادار را مطرح کرد و راجر فراى بر اهمیت فرم تأکید کرده و اندیشمندى چون ریچارد ولهایم[12] با تکیه بر سوابق نظرى مزبوربه تقسیمبندى جدید خود در باب تبیین فرمالیسمِ آشکار و فرمالیسمِ پنهان پرداخت. و سرانجام کلمنت گرینبرگ[13] به استناد یافتههاى مذکور در باب فرم کوشید تا نقد هنرى را در پرتو فرم جهتى تازه بخشد و به بازخوانى نقد سوم کانت در این زمینه پرداخت و صریحاً اعلام کرد که ریشههاى فرمالیسم هنرى را باید در اندیشههاى کانت جستوجو نمود. لازم به ذکر است که فرمالیسم به مثابهى جریان هنرى فرم- محور، خود از دل مدرنیسم زیباشناسانه نشأت گرفت و گرینبرگ تحلیل خود از مدرنیسم هنرى به طور عام و فرمالیسم به عنوان رهیافت کاربردی آن به طور خاص را با تکیه بر تفسیرى از نقد سوم کانت، تحلیل کرد. در حقیقت کانت واژهى فرم را در هر سه نقد خود با تعبیرى فلسفى بهکار برد، اما در نقد سوم، فرمبه عنوان فرایندى زیباشناسانه مد نظر قرار گرفت و گرینبرگ نیز همین معناى اخیر فرم را در تحلیل خود از شکلگیرىِ اثر هنرى مورد تأکید قرار داد.
پیشینه تحقیق جستوجوى دامنهدار در قلمرو سوابق مربوط به اندیشههای گرینبرگ، و پیوند میان اندیشههای کانت در نقد قوۀ حکم و آثار مهم گرینبرگ، و تأثیرپذیری نامبرده از کانت نشان میدهد که، افزون بر آثار خود گرینبرگ و برداشتهای مستقیم و غیرمستقیم او از کانت، از مهمترین آثاری که راه را بر این پژوهش هموار میسازد، اثری است از ریچارد ولهایم به نام فرمالیسم و انواع آن[14] (1995) که در بارسلوناى اسپانیا منتشر شده است. این اثر گلچینی از نقدهای گرینبرگ با توضیحات و خلاصهای از دستاوردهای فلسفی و هنری او را پیش روی خواننده قرار میدهد. اثر دیگری که ارتباط نظریههای کانت درمورد زیباییشناسی را با نظریهها و نقدهای گرینبرگ مورد بررسی قرار میدهد، کتابى است تحت عنوان سه بعد در هنر[15] (2010)نوشتهى نوئل کارول که وى در این اثر علاوه بر بیان مباحثى در خصوص بررسى آثار هنرى سه بعدى و دو بعدى، تحلیل خود را از رویکردهای نقادانهى کانت و گرینبرگ در عرصهى زیباشناسى و مبحث فرم عرضه میدارد.
روش تحقیق روش تحقیق در این پژوهش به طور کلى تحلیلى-تطبیقى با رویکردى کیفى بوده و شیوههاى جمعآورى اطلاعات بر اساس مطالعات کتابخانهاى استوار گردیده است. بایسته است قبل از ورود به بحث فرمالیسم تاریخچهى واژهى فرم به روایت تاتارکیویچ به اختصار تبیین گردد.
تعاریف و معانى گوناگون واژهى «فرم» تاتارکیویچ در مقالهى معروف خود موسوم به «تاریخچهى شکلگیری فرم» که در فرهنگ تاریخ آراء و عقاید منتشر شده است، مدعی است که فرم به صورت واژهای جهانی درآمده و در اکثر زبانهای دنیا بهکار میرود. واژه لاتینی Forma در زبانهای ایتالیایی، اسپانیولی، روسی و لهستانی به همین شکل بهکار میرود. در زبان فرانسه به صورت forme و در زبان انگلیسی form و در آلمانی Form نوشته میشود. گفتنی است که هر چند این واژه در طول تاریخ پایدار مانده، اما از لحاظ دلالت و معنا، دارای ابهامات فراوان و گستردهای است. در زبان یونانی دو کلمهی morphe و eidos به معنای فرم بهکار رفته است، اما eidos در معنای فرمهای ذهنی و مفهومی مورد استفاده قرار میگرفته است. واژههای گوناگونی برای افادهى معنای متضاد با فرم مورد بهره برداری قرار میگیرند و این خود، نشاندهندهی دلالتها و ابعاد معناشناختی فرم محسوب میشود. این واژهها عبارتند از: محتوا، موضوع، درونمایه، عنصر و... . اگر محتوا را در تقابل با فرم مدنظر قرار دهیم، در اینصورت فرم عبارت است از صورت ظاهری و پدیدار یک اثر و یا سبک و اگر عنصر را در مقابل فرم قرار دهیم، در این صورت فرم عبارت از آرایش اجزا و عناصر میباشد. در تاریخچهی زیباشناسی به تعبیر تاتارکیویچ، پنج معنا برای فرم قابل طرح میباشد و ما در اینجا بهطور خلاصه به دلالتهای پنجگانهى فرم اشاره میکنیم: 1. فرم در معنای اول عبارت است از نظم، ترتیب و آرایش اجزا که تاتارکیویچ از آن با عنوان فرمِ «الف» نام برده است. در اینجاست که فرم در تقابل با عناصر، اجزا و قسمتها بهکار رفته است. یونانیها واژه symmetria را برای بیان زیبایی پدیدار بهکار میبردند و این زیبایی در مورد هنرهای تجسمی مدنظر قرار میگرفت، اما در مورد هنرهای موسیقیایی از واژه harmonia استفاده میکردند. افلاطون، ارسطو و فیثاغورث زیبایی را با این واژه تعریف میکردند. 2. فرم بیشتر عبارت است از چیزی که مستقیماً به حواس در میآید. تاتارکیویچ این فرم با معنای دوم را فرم «ب» نامید. این فرم در تقابل با محتوا قرار مىگیرد. برای مثال در شعر، آوای واژگان، فرم شعر محسوب میشود و معنای آن محتوا را تشکیل میدهد. تاتارکیویچ میگوید گاهی معنای «الف» و «ب» با یکدیگر اشتباه میشود، اما راه تشخیص و تمایز این دو در این است که در فرم «الف»، اجزاء در ترتیب خود مدنظر قرار میگیرند، اما در فرم «ب» آنچه که حواسّ ما را به خود مشغول میدارد، فرم محسوب میشود. در هنرهای تجسمی فرم «ب» در اثر عبارت است از آن چیزی که ما با چشم خود رؤیت میکنیم. وقتی فرم «الف» را با فرم «ب» قیاس مىکنیم، درمىیابیم که فرم «الف» متضمن رویکردى انتزاعى است، اما فرم «ب» برعکس، متضمن رویکردى عینى و ملموس است. 3. فرم به معنای سوم یا فرم «ج» عبارت است از حاشیه و خطوط بیرونی، حاشیه و مرزهای یک پدیده. فرم در این معنا در تقابل با ماده و یا جوهر قرار میگیرد. مثلاً در اشکال هندسی، فرم به معنای خطّ محیطی است. فرم به معنای «الف»، «ب» و «ج» در قلمرو هنر بهکار میرود. 4. تاتارکیویچ فرم در معنای چهارم را فرم «د» نامیده است. این فرم مورد بهرهبرداری ارسطو بوده و معنای آن عبارت از ذات و جوهر مفهومى یک شىء میباشد. او آن را با واژهى entelechia به معنای تحقق و کمال یک شی، مرادف میشمرد، بدین اعتبار مفهوم مقابل آن عبارت است از جلوههای عرَضی یک پدیده. ارسطو فرم را ذات و جوهر شیء و جزء غیر عرضی آن تلقی مینمود و به همین دلیل از واژهى morphe بهره گرفت. 5. معنای پنجم فرم را تاتارکیویچ فرم «ه» مینامد. این فرم را کانت مورد استفاده قرار داد. نزد کانت و طرفداران وى فرم عبارت است از سهم ذهن در موضوع و متعلَق ادراک. بدین معنا فرم آن چیزی است که ذهن در اثرِ مشاهده و تجربهى یک پدیده، به صورتى مفهومى آن را شکل مىدهد. به نظر کانت، فرم در زمرهى ویژگىهاى ذهن محسوب مىشود و لذا ما را وامىدارد که اشیا و پدیدهها را به فرمى خاص دریافت کنیم. این فرم کانتى، مفهومى ماتقدم است. درواقع ذهن ما فرم را بر پدیدهها تحمیل مىکند. وی در کتاب نقد خرد ناب به کشف فرمهای ماتقدم علم در درون ذهن ما پرداخت. فرمهایی مانند زمان و مکان، و مقولاتی مانند جوهر و علیّت در این زمرهاند.[16]
ظهور فرم و فرمالیسم واژهى فرم از زمان استیلای امپراطوری روم تا به حال در غرب به صورتهای گوناگون مورد بهرهبرداری قرار گرفته و این واژه در هر دورهای معنای متفاوتی را افاده مىنموده است. گرایش به فرم در زمانهای مختلف به صورتهای گوناگون و با رهیافتهای متفاوت مورد توجه قرار گرفته است، اما در اوایل قرن بیستم در روسیه با عنوان «فرمالیسم» در عرصهى هنر و ادبیات، طرفداران خاصی را به خود جلب نمود. در همین دوره دو گروه متمایز از محققان روسى در مسکو و سن پطرزبورگ، مسیر نقد و نظریهى ادبی را تغییر دادند. در سال 1915 انجمنى به نام «محفل زبانشناسىِ روسى» گشایش یافت. در این محفل اندیشمندانى چون رومن یاکوبسن،[17] یان موکاروفسکى،[18] پیتر بوگاتیرف[19] و جى. اُ. وینکور[20] به عضویت این محفل درآمدند. هواداران این محفل به تأثیر از فلسفهى کانت مدعى بودند که اثر هنرى، فرانمودِ جهانبینىِ هنرمند محسوب مىشوند، از این رو اعضاى این محفل، دستاوردهاى فلسفى کانت را در تجزیه و تحلیل اوضاع به کار گرفته و با نقد روانشناختى و حسب حال هنرمند به چالش برخاستند. آنها استقلال هنر، ادبیات و زبان شعرى را اعلام کردند و رهیافتى علمى را در تفسیر آثار هنرى در پیش گرفتند. آنها بر این باور بودند که هنر و ادبیات حوزهى مستقلى را تشکیل مىدهد و لذا نباید آن را سَکویى براى بحثهاى سیاسى، اجتماعى و دینى قرار داد. در انگلستان و آمریکا نقد نوین[21] همین رویکرد را نسبت به هنر و ادبیات اتخاذ نمود. در دهههای اول و دوم و سوم سده بیستم، فرمالیسم در هنرهای تجسمی غرب از سوی متفکرانی چون کلایو بل و راجر فرای مورد تبیین قرار گرفت و هنرمندان اروپایی و به ویژه نقاشان پستامپرسیونیست، فرمالیسم را به عنوان ژانری قابل توجه در خلق آثار هنری، رهنمود اصلی کار خود قرار دادند. فرمالیسم در هنر متضمن آموزهای است که ارزش هنریِ یک اثر را بر حسب فرم آن مورد داوری قرار میدهد. فرم هنری تعبیری است بسیار مبهم و به همین دلیل معنای دقیق فرمالیسم موکول و متکی است به معنایی که از آن مراد میکنیم. در اینجا دو امکان عمده قابل تصور است. امکان اول فرم را عبارت از ساختار و بنیاد اثر قلمداد میکند و در معنای دوم فرم متضمن شیوهای است که محتوای اثر را تحقق میبخشد.
ارزش هنری در فرمالیسم و رویکرد فرمالیستى فرمالیسم بهعنوان یک آموزهى هنری عبارت است مدعایی در مورد ارزش هنری برحسب فرم آن. به تعبیر دیگر فرمالیسم آموزهاى است که ارزش یک اثر را صرفاً در فرم آن جستوجو مىکند. این نظریه اثر هنری را دارای دو جنبه میشناسد: یکی، جنبهی فرمی و دیگر، سایر جنبهها از جمله درونمایه و محتوا. در رویکرد فرمالیستی شناخت و ارزش اثر منحصراً بر فرم آن تکیه میکند و لذا سایر جنبهها یا واجد ارزش نیست و یا از ارزشی فرودست برخوردار است. بعضی از فرمالیستهای افراطی سایر جنبههای اثر را نیز تابع فرم میشناسند.
فرم در اغلب موارد به شیوهای دلالت میکند که عناصر تشکیلدهندهى یک اثر را با هم مرتبط میسازد. بدین معنا که ساختار از برآیندِ ترکیبیِ این عناصر فراچنگ میآید. اگر ما فرم را در این معنا مدنظر قرار دهیم، در این صورت شناخت ارزش اثر هنری صرفاً در لحاظ نمودن عناصرِ ساختاری تحقق مییابد. این روایت از فرمالیسم، اثر هنری را ترکیبی از عناصر خاص میشناسد. حال مراد از عناصر مزبور در اثر هنری چیست؟ برای مثال در یک نقاشی عناصر عبارتند از: فرم، رنگ، سطح، شکل، بافت و ... . مثلاً در شعر، ساختار آن از ترکیبِ واژگان بهدست میآید. در اینجا فرم به هیچ وجه از عناصر و اجزاء آن منفک نیست. بدین اعتبار فرم عبارت است از پویایى اجزا و عناصرِ گردآوری شده در ترکیب.
فرم به عنوان شیوهی شکلگیری و تحقق اثر طرفداران این رویکرد مدعیاند که فرمِ هنری به مثابهى ساختار، برآمده از اجزاء و عناصرِ تشکیل دهندهى آن است. بدیهى است که این رویکرد، تنها برداشتِ عمده از فرمِ هنری محسوب نمیشود. معمولاً فرمالیستها مدعیاند که عنایت به یک جنبهی خاصِ اثر، در برداشت ما نسبت به آن اثر در کلیتِ خود تأثیرگذار است. برای مثال در معماری، فرم در تقابل با کارکرد؛[22] در موسیقی، فرم در تقابل با فرانمود احساس؛ درهنرهای تصویرى، فرم در تقابل با محتوا قرار میگیرد و در شعر نیز فرمْ در تقابل با معنا مدنظر میباشد. بنابراین فرمالیسم در معماری کارکردِ بنا را نادیده میگیرد و بیشتر به فرم بنا توجه میکند. در موسیقی جنبههای عاطفی اثر رها شده و ابعاد فرمی مورد تأکید واقع مىشود. در نقاشی محتوا و درونمایه کنار رفته و فرم حائز اهمیت میشود. در شعر، معنا رها شده و ترکیب واژگان اهمیت پیدا میکند، لذا نحوهى شکلگیری اجزا در قالب فرم از اهمیت ویژهای برخوردار میشود. حال پرسشى که قابل طرح مىگردد، این است که با توجه به دیدگاه فوق، عناصر غیر فرمی دراثر هنری چه نقشی ایفا میکنند؟ اکثر فرمالیستهاى افراطى مدعیاند که ارزش اثر هنری به اعتبار فرم آن تعیین میشود و لذا موضوع، محتوا، درونمایه، کارکرد و فرانمودِ بیانیْ حداکثر در ارزیابی اثر، نقشی فرعی ایفا میکنند. برای مثال یک نقاشی ارزنده به هیچ وجه بر حسب موضوع آن مثلاً یک رویداد تاریخی، یک پدیدهى خارقالعاده، یک ابزار مفید و یا طبیعت بیجان ارزیابی نمیشود، بلکه اهمیت نقاشی مزبور برحسب قوام و غنای فرمی ارزیابی میشود.
فرمالیسم مدرن در عرصهى هنر همان گونه که اشاره شد در قرن بیستم جنبشی در عرصهى هنر و ادبیات شکل گرفت که بر عناصر فرمی آثار هنری و ادبی تأکیدی بیسابقه نهاد و طرفداران این جنبش به فرمالیست معروف شدند و مکتب آنها فرمالیسم نامیده شد. آنها مدعی بودند که فرم عبارت است از عناصرِ ادراکی یک اثر هنری و نیز مناسباتی که میان این عناصر برقرار میشود، مراد از عناصر ادراکى عبارت است از خط، سطح، رنگ و فضا و... . از این رو فرمالیسم به نظریهاى زیباشناختی اطلاق گردید که ارزش هنری پدیدهها را برحسب عناصر فرمی آنها تبیین میکرد. ارزش فرمی پدیدهى هنری مستقل از سایر خصلتهای اثر هنری و از جمله معنا، ارجاع و کاربرد، مدنظر قرار میگرفت. میتوان خاستگاه و نقطه آغاز فرمالیسم مدرن را مقارن رشد و تکوین مدرنیسم محسوب داشت و محققان اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را نقطه آغاز این مکتب میشناسند. لازم به ذکر است که فرمالیسم را نباید پدیدهای تکساحتی تلقی کرد، بلکه در تاریخ هنر روایات گوناگونی از آن وجود دارد. تفاوت عمده میان این روایتها برحسب گرایش آنها به پنج مؤلفهی تاتارکیویچ قابل تأویل میباشد. دو تعبیر دیگر میتوان براى فرمالیسم عرضه داشت: یکی تعبیر آن دسته از هنرمندان و منتقدانی که مدعیاند آثار هنری اساساً و کلاً در پرتو ویژگیهای فرمیشان ارزشمند تلقى میشوند، و دوم تعبیر دستهى دیگرى از هنرمندان و نظریهپردازانی که آثار خلاق هنری را در وهلهى اول برحسب ویژگیهای فرمیشان مورد داورى قرار میدهند.[23] بدین معنا که گروه نخست، صِرفِ خصوصیاتِ فرمى و نَه چیز دیگر، در نظرشان واجد اهمیت است، در حالی که گروه دوم داورى خود را با خصوصیاتِ فرمى آغاز مىکنند و رفتهرفته مؤلفههاى دیگر را نیز مد نظر قرار مىدهند. مصداق بارز گروه اول در نظریهى زیباشناسی کانت بازتاب یافت. تأکید او بر حکم زیباشناختی بر این پایه استوار بود. بدین معنا که در نظام فلسفی کانت، زیبایی هم در هنر و هم در طبیعت وجود دارد. به همین دلیل در نظام زیباشناختی وی، پدیدههای زیبا باید از لحاظ فرم غایتمند باشند و درک و دریافت آنها باید رهای از غرض و دلبستگی صورت پذیرد. همین قاعده در مورد طبیعت نیز جاری است. افزون بر این یکى از شروط اساسى حکم زیباشناختی تأکید بر فرم میباشد. نمایندگان اصلی گروه دیگر که دغدغه اصلی هنر را در صِرف تحقق ویژگىهاى فرمی قلمداد کردند، کلایو بل و راجر فرای میباشند. کلایو بل نظریهى فرم معنادار[24] را مطرح نمود و مدعی شد که پیوندی عمیق میان عناصر و روابط فرمی، و احساس زیباشناختی وجود دارد. در اینجا فرم به عنوان یک مؤلفهى بنیادین و اصلى مورد تأکید و اهمیت قرار گرفته است.[25] در حقیقت راجر فلاى و کلایو بل، نظریهى کانت در مورد فرم را به طور ضمنى مورد تردید قرار داده و به همین دلیل تعبیرِ significant (معنادار) را به فرم افزودند. لذا گفتنى است که با توجه به مواردى که در بالا اشاره رفت، اکثر آثار مدرنیستی عمدتاً بر فرمالیسم تکیه کردند. از دیگر اندیشمندانى که نظرگاههاى وى در باب فرم و فرمالیسم منتقدان را تحت تأثیر قرار داد، مىتوان از ریچارد ولهایم نام برد. او در اثر خود در باب فرمالیسم و انواع آن، یادآور شد که دو نوع فرمالیسم وجود دارد؛ فرمالیسمِ پنهان و فرمالیسمِ آشکار. فرمالیسیمِ آشکار میکوشد فرمِ ضروریِ اثرِ تصویری را نمایان سازد. تحلیل ارل لوران[26] از ترکیببندیهای سزان، در زمرهى معروفترین مصداقهای تحلیل فرمالیستیِ آشکار، محسوب میشود.[27] اما فرمالیسمِ پنهان در اغلب موارد در آثار هنری وجهی هویّت زبانی را جستوجو میکند. بدین معنا که میکوشد سامانی را در چارچوب هیأت تصویری، کشف نموده و فرم را در راستای چنین نظامی تبیین نماید. فرمالیسم پنهان در سالهای اخیر در یک سلسله پژوهشهای انتقادی و تاریخی مورد بررسی قرار گرفته است. بعضى از پژوهندگانِ تاریخِ هنر، فرمالیسم را رهیافتى در نگارشِ تاریخ هنر قلمداد مىکنند. بدین معنا که در تدوین تاریخ هنر، مکاتب، ژانرها و آثار هنرى را از منظر فرمالیستى تفسیر مىکنند. سرچشمهی این گونه تحلیل در نوشتههای وینکلمان آغاز شد. امروزه برخى از مورخینِ معاصر هنرى، فرمالیسم و تاریخانگاری را در تقابل یکدیگر میشمارند. بدین اعتبار آنها بر این گمانند که این دو نگاه، مستلزم دو گزینهى روشیِ متمایز است. به طور خلاصه در حالی که میتوان فرمالیسم را وجهی ریختشناسی آثار بیهمتای هنری تلقی کرد، اما تحلیلِ سبکی (سبکشناسانه) ضرورتاً و ذاتاً ماهیتی تطبیقی دارد. بدین اعتبار در این جا مىتوان مناسبت میان پروژههای فرمالیستی و پروژههای تاریخانگارانه را با دقت بیشتر مد نظر قرار داد. در تاریخ هنر فرمالیسم عبارت است از نگارش تاریخ هنر، بدون توجه به گرایش تاریخی. به تعبیرى مىتوان گفت هگل تاریخ هنر را از منظرى تاریخانگارانه تفسیر نموده و اعصار تاریخى را به سه دورهى متمایز تقسیم کرده است. حال آن که اگر بخواهیم تاریخ هنر را با تکیه بر فلسفهى کانت تفسیر کنیم، نگاه ما به پویههاى تاریخى داراى مَنشى فرمى خواهد بود. گفتنى است که فرمالیسمِ آشکار با انتقادات عدیدهای روبهرو شده که در اینجا طرح آنها ضروری به نظر نمیرسد، اما فرمالیسمِ پنهان زمینهای را فراهم نموده تا منتقدان و پژوهندگان به تحلیل علمی آثار تجسمی بپردازند. ما در اینجا به دو امکان اشاره میکنیم: نخست، فرم را به مثابهى ساختار[28] اثر میشناسیم و در معنای دوم، فرم عبارت است از شیوهاى[29] که به مدد آن مىتوان محتوا را به مخاطب انتقال داد.[30] فرم به معنای ساختار در اغلب موارد عبارت است از راهبردی که عناصر یک پدیده را با هم مرتبط میسازد و لذا ساختار آنها را ارائه میدهد. فرمالیسم به این معنا بر ارزش اثر در چارچوب ساختار آن دلالت میکند. این روایت از فرمالیسم، اثر هنری را ترکیبی از عناصر تلقی میکند، بنابراین در اینجا باید پرسید مراد از عناصر چیست؟ در هنرهاى تجسمی، عناصر فرمی عبارت است از خط، رنگ و سطح. این سه در ترکیب، ساختار را به وجود آورده و ساختار مزبور نیز نیز بر فرم دلالت دارد. مثلاً در شعر ترکیب واژگان، فرم شعر را تشکیل میدهد. در موسیقی، ترکیبِ گامها و نُتها به وجود آورندهی فرم موسیقایی است. فرم به معنای کیفیت و حالت عبارت است از فرانمود[31] عاطفی و بیان حالات درونی. در آثار تجسمی، فرم در تقابل با محتوا مورد توجه قرار میگیرد. در اینگونه هنرها آنچه را که یک تصویر، تجسم میبخشد، محتوا، و صورتِ بیرونی آن، فرم محسوب میشود. همانگونه که قبلاً نیز اشاره رفت، فرمالیستها اغلب در بحثهای خود محتواى اثر را در ارزشگذاری اثر هنری ضروری نمیدانند، بلکه مدعیاند که اهمیت و اعتبار آن اثر در فرم آن متجلی میشود.
تأثیر نگاه گرینبرگ بر نقد فرمالیستى آثار تجسمى کلمنت گرینبرگ منتقد برجستهى معاصر نقدهای متعددی را به نقاشی مدرن آمریکایی نوشت. او نیز چون کلایو بل و راجر فرای ارزش اساسی اثر هنری را در فرم آن جستوجو کرد. وى در جاىجاى نوشتههاى خویش بر اهمیت نقد قوهى حکم کانت تاًکید ورزیده و بهویژه آن بخش از نقد قوهى حکم که به تحلیل امر زیبا پرداخته، دغدغهى اصلى گرینبرگ در تحلیل فلسفى- هنرى او را تشکیل مىدهد.[32] یکى از نکات عمدهاى که کانت در نقد سوم مورد تأکید قرار داد، این بود که در نظر او هنر داراى هدف و غایت مشخصی نیست، پیشینیان بر این باور بودند که هنر متضمن میمسیس بوده و در جریان میمسیس هنرمند به دنبال بازنمایىِ حقیقت و یا طبیعت است. کانت بحث حقیقت را در نقد نخست خود مورد توجه قرار داد و مدعى بود که نقد سوم عرصهى بررسى حقیقت نبوده، بلکه هنر داراى هدفى درونذات بوده و زیباشناسى نیز یکى از سه حوزهى مستقل تجربهى بشرى در کنار شناخت و اخلاق است. گرینبرگ نیز به تأسى از این نگاه کانت مدعى بود که هنر داراى منش و ماهیتى خودپاینده و مستقل بوده و لذا نباید خود را خادمِ نقدِ شناختشناسانه و اخلاقى بنماید. میتوان گفت که به طور اساسى گرینبرگ در شکلدهى راهبرد هنرى خویش به اندیشههاى سه فیلسوف تکیه دارد. نخست نقد سوم کانت، سپس تفسیر کالینگوود از نقد سوم کانت در کتاب اصول مبانى هنر،[33] و سرانجام زیباشناسى کروچه.[34] گرینبرگ در بحث از هنر و شبه هنر از راهبرد کالینگوود در تحلیل خویش بهره گرفت و با تحلیل مؤلفهى هدف و وسیله مدعى شد که شبه هنر همواره نقش وسیله را ایفا میکند و حال آن که هنر، خودْ هدف محسوب مىشود. گرینبرگ موارد فوق را در مقالهى معروف خود «نقاشى مدرنیستى» در سال 1961 تبیین کرد.[35] در نظر وى یکى از ضرورىترین ویژگىهاى کیفیت هنرى، در دقیقهى دومِ احکام زیباشناسانهى کانت در نقد سوم تشریح شده است. کانت در آن بخش به لذتِ بىغرضانه[36] پرداخته و یادآور شده لذتى که رهایى از دلبستگى به امر زیبا نشأت مىگیرد، داراى منش و ماهیتى کلى و جهانشمول بوده و در توجیه کلیت و جهانشمولىِ آن، به وجهى دریافتِ متعارف و حس مشترک[37] تکیه کرده است. گرینبرگ همین رهیافت را در بررسى عناصر و مناسبات بصرى به کار برد. گرایش وى به فرم معطوف بوده و آن را با تکیه بر دقیقهى سوم حکم ذوقىِ کانت توجیه کرد. او در این راستا مدعى شد که آثار هنرى هر چند داراى ترکیببندى[38] مىباشند، اما این ترکیببندى به غایت خاصى بیرون از خود معطوف نیست. از این رو میتوان گفت با توجه به نظر کانت در §11، حکم ذوقى، فرمِ غایتمندِ بدون غایت را در دل خود نهفته دارد.[39] افزون بر این تمرکز گرینبرگ بر فرم براساس استدلالهاى بندتو کروچه در زیباشناسى وى نیز تکیه دارد. کروچه در این رساله مدعى است که شناخت و معرفت داراى دو فرم است: یکى فرم منطقى که از عقل سرچشمه مىگیرد و دیگرى فرم شهودى که ریشه در تخیل دارد. به زعم وى شهود عبارت است از شناختى که فارغ از مفاهیم تحقق مىیابد. علاوه بر این فرانمود بیانى نیز بخش جدایىناپذیر شهود محسوب مىشود. از این رو گاهى تمایز میان فرم و محتوا، فرد را دچار خطا و لغزش مىگرداند. کروچه برخلاف کانت از آغاز تحلیل خود، احساس را با شهود مرتبط مىسازد و یادآور مىشود در هنر، احساس عبارت است از آن امرى حسى که داراى فرم باشد و فرم هم عبارت است از آن امرى که احساس مىشود.[40] گرینبرگ هر چند این برداشت خود را در مورد فرم با تأثیرپذیرى از کروچه شکل داد، اما در مقالهى دیگرى تحت عنوان «احساس همه چیز است»، رویکرد خود به فرم را توجیه کرد.[41] بدیهى است که گرینبرگ با تکیه بر اندیشههاى این سه فیلسوف بزرگ نظام فلسفى منسجمى را در زمینهى زیباشناسى و نقد هنر شکل داد و صریحاً لذتهاى زیباشناسى و تفکیک آنها از لذتهاى غیر زیباشناسى را در فرم جستوجو نموده و آن را ملاک کار خود قرار داد. نکتهى قابل ذکر دیگر اینکه در همین راستا وى یادآور شد غیر قابل تحویل[42] بودنِ هنرهای تصویری و تجسمی، بر دو قرارداد یا هنجار کلیدی تکیه دارد: یک مسطح بودن[43] و دیگری تعیین حدود عنصر مسطح در اثر هنری.[44] در اینجا مراد از غیر قابل تحویل بودن ذکر اوصاف ذاتى آثار تجسمى و تصویرى بوده و منظور از مسطح بودن، ویژگى شکلى اثر است که به موجب آن همهى نقاط آن مستوى است. مفهومِ مسطح بودن، تأثیری انکارناپذیر بر جریان تکوین سبک در این دوره داشته است. گرینبرگ در آثار هنرمندانى چون جکسون پولاک و موریس لوئیز،[45] نگاهی را تبیین کرد که نه تنها موضوعات تجسمی و تصویری را مورد تردید قرار میداد، بلکه قراردادهای تصویری را به عنوان توهم ناشی از ژرفانمایی مد نظر قرار داد.[46] مراد در این جا این است که سنت بازنمایىِ واقعیتِ مشهود، رها گردیده و واقعیتى تازه به منظور ادراک بصرى ایجاد شده است. از این رو بود که جکسون پولاک با پاشیدن رنگ بر روى بوم، رویکردى غیر متعارف را در قالبِ نقاشىِ کنشى[47] ابداع کرد. لازم به ذکر است که میان رویکرد زیباشناسانه کانت به هنر و نگاه گرینبرگ به آثار هنرى تفاوت عمدهاى وجود دارد، چرا که کانت بر خصلتهاى نظرى و فلسفى موضوع تکیه داشت و حال آنکه گرینبرگ کوشید روش فرمالیستى کانت را در نقدهاى عینىِ خود، ماهیتى کاربردى بخشد. بدین معنا که گرینبرگ به عنوان منتقدى هنرى، کلیه مضامین و بحثهاى فرمىِ کانت را که داراى منشى نظرى بود، جلوهاى عینى بخشید.
نقش تجربهها و ویژگىهاى فرمى در آثار هنرى و ادبى تجربههای فرمی در مدرنیسم از اهمیت ویژهای برخوردار است. برای مثال اگر به کوبیسم، فوویسم و سایر جنبشهای هنری در نقاشی توجه کنیم، تأکید بر فرم را به وضوح ملاحظه میکنیم. نقاشان فوویست مدعی بودند که باید رنگ را از محدودیتهای دیرین خود رها ساخت. آنری ماتیس[48] و آندره درن[49] و موریس دو ولامینک[50] را میتوان از پیروان فوویسم شمرد.[51] کوبیستها نیز مدعی بودند که باید فرم را از پدیدارهای طبیعی رها ساخته و آن را به اجزاء ضروری آن فروکاست. طرفداران فرمالیسم مدعی شدند که باید صرفاً معیارهای هنری را در ارزیابی یک اثر به کار گرفت و فرم، متضمنِ ارزش ذاتی اثر هنری محسوب میشود، لذا داوری در مورد اثر هنری بر طبق معیارهای بیگانه از هنر چون موضوع، تاریخ، درونمایه، قصد و نیت هنر، ارزشهای اخلاقی، دینی و مسلکی، مجاز نمیباشد. بر این اساس معیار صحیح در حکم و داوری عبارت از بررسی فرم اثر میباشد، و منتقد هنری نیز باید اثر هنری را صرفاً بر پایهى ویژگىها و ارزشهای فرمی مورد ارزیابی قرار دهد. لازم به ذکر است که کانت تحلیل خود در باب «فرمِ اندیشه» را در بنیادهاى متافیزیکى علم طبیعى تشریح نمود و در همین بخش نظریهى افلاطون دربارهى سرچشمههاى فرم در دریافت و ادراک مینوى را به چالش گرفت و مدعى شد مناسبتر این بود که افلاطون به فرمِ دریافت آدمى مىپرداخت.[52] کانت ارسطو را نیز متهم نمود که مرتکب همین لغزش گردیده و فرمهاى معرفت را در چارچوب گسترهى متافیزیکى تحلیل کرده است.[53] وى نظریهى خود در باب فرم به مثابهى جلوهى ماتقدمِ تجربه را در§17 نقد سوم مورد تحلیل قرار داد. فرم و فرمالیسمِ مورد نظر او در نقد سوم نیز در خصوص کیفیت حکم ذوقى در فرم مبتنى بر غایت بیان شد.[54] همچنین او فرم را در بحث از زیبایی آزاد و مقید مطرح نموده و در §14 نقد قوهى حکم مدعى شد که کیفیت حکم ذوقى متضمن غاییَّتِ محضِ فرم است.[55] مشخصهى دیگر رویکرد کانت در تجربهى زیباشناختى، بىغرضى است. لذا فرایند رها ساختن خود از هرگونه وابستگی و تعلقِ خاطر متضمن بىغرضى و عدم وابستگى در صدور حکم زیباشناختی است. در اینجا در نظر گرفتنِ زیبایى یک پدیده به خاطر خود آن و بدون توجه به منافع شخصى لحاظ میگردد.[56] لازم به ذکر است که به نظر کانت زیباییِ یک پدیده و یا یک اثر، بر طبق خصوصیات فرمی آن و بدون در نظرگرفتن نقش و محتواى آن اثر، مورد توجه قرار میگیرد. به همین اعتبار مىتوان گفت زیباشناسی کانت با فرمالیسم مدرن دارای نقاط اشتراک متعددی است، زیرا او اولین فیلسوفی است که به استقلال و خودپایندگی هنر توجه ویژه مبذول داشت.[57] در گسترهى مدرنیسم گذار به ساحت ادبی با سیر به جانب نقد فرمالیستی همراه گردید. این فرایند نخست در ادبیات و سپس در سایر هنرها به ویژه نقاشی پدیدار شد. شکلگیری و اوج فرمالیسم تقریباً سی سال به طول انجامید و فرمالیسم به روشِ نقدِ حرفهای تبدیل شد. تأکید بر شخصیت هنرمند و روانشناسی تخیل، هرچند به دست فراموشی سپرده نشد، اما فرمالیسم به معیارى اساسى در ارزشگذاری اثر هنری تبدیل گردید. در نوشتههای طرفداران فرمالیسم روسی، ساختارگرایی پراگ و فرانسه، نقد نوین انگلیسی و رویکرد راجر فرای و کلمنت گرینبرگ، مسألهى اصلی فرمالیسم به معنا و درونمایهى اثر معطوف نبوده، بلکه به چگونگی شکلگیری اثر توجه داشت. لذا شکل اثر هنری را از موضوع فکری و ایدهای آن، جدا درنظر میگیرند. خصوصیات فرمى این آثار هنرى عبارت از خطوط، نحوه بهکارگیرى رنگدانهها، نقوش، روش قلمزنى، پردازش اَشکال و احجام، ساختار، ترکیب و ترتیب قرارگیرى آنان کنار هم، و به قول بیشتر منتقدان یکپارچگى و وحدت از اهم گرایشهای فرمالیستها محسوب مىشود. طبق این نظریه، هنر واقعی، هنری فارغ از دغدغهی محتوا- محور است و این هنر هیچ مدلولی الا خودش نمیپذیرد. به همین دلیل طرفدارن فرمالیسم، جهانبینی و نقطهنظرهای هنرمند را رها نموده و بیشتر به کارمایهها، عناصر، اجزا و نحوهى ترکیب آنها در اثر میپرداختند. طرفداران فرمالیسم، اثر هنری را موضوع پژوهش و مطالعه قرار میدادند و درست همچون دانشمندان حوزههاى علوم تجربى خصوصیات پدیدههای طبیعی را کشف و به صورت عینی آنها را مطالعه میکردند و حتی به گمان برخی کشف جهانبینی و باورهای هنرمندان از طریق تحلیل شگردهای فرمی در آثار آنها فراچنگ میآمد.[58] لذا فرمالیستهای مدرن بر تحولات واقع شده در راهبردهای فرمی و فنّیِ مستقل از چارچوبهای دورهاى و تاریخی تأکید مینهادند. وقتی اثری به دست هنرمندی کامل میشد، به عنوان پدیدهای مستقل، قابل بررسی بود و میان خالق اثر و خلق، وجهی انتزاع و جدایی به وجود میآمد. از این رو تفسیر اثر با بررسی حسب حال هنرمند، شرایط و اوضاع اجتماعی، فرهنگی و تاریخی آغاز نمیشد، بلکه بر عناصر فرمی و تکنیکی اثر، تأکید مىگردید. بدین معنا که ساختار اثر، مبنا و موضوع تحلیل قرار مىگرفت. فرمالیسم در نقد هنر عبارت بود از اعتقاد به اینکه معنا را باید ویژگی عینی اثر تلقی نمود و لذا معنا از دل ویژگىهاى فرمی به دست میآمد. بدین اعتبار که ترکیب عناصر فرمی، زمینهى حدوث معنا را فراهم میساخت. در مدرنیسم پیشرفته، منتقد هنری ناگزیر بود شیوههای فرمی را برشمرده و اثر را به عنوان پدیدهای علمی ملحوظ دارد، لذا نقد فرمالیستی در پی آن بود تا با بهکارگیری تحلیلِ عینی، اثر را به مثابهی پدیدهای مادی مورد داوری قرار دهد. نزد منتقدان فرمالیست، روش،[59] امری پژوهشی تلقی میشد و تنها سبک[60] بود که بیانِ فردی شدهى روش را آشکار میساخت. روش عبارت بود از منظومهای از تکنیکهایی که ویژگی آثار هنری را مشخص میساخت و حتی سبک نیز زیرمجموعهى تکنیک برگرفته از روش، تبیین میشد. از این رو مدرنیستها، هنر آفریقایی را قطع نظر از فردّیت هنرمندان، با توجه به عناصر فرمی در پرتو روش علمی، واجد وحدت میشناختند. لذا در گسترهى جنبشهای زیباشناختی، فرمالیسم حکم میکرد که کارکرد و کنش هنرمند مورد ارزیابی قرار گیرد و نه اعتقادات، باورها و جهانبینی وی. برای مثال در کوبیسم آنچه ضرورتاً به نوآوری منجر شده بود، عبارت بود از ویژگیهای فرمی روشی که مستقل از هنرمند کوبیست، متجلّی میشد. در نتیجه کوبیسم نشان داد که چگونه تکنیکهای مشترک هنرمندان در تکامل این مکتب مؤثر واقع شده است.[61] هنرمند و منتقد، هر دو، غایت آثار برجسته هنری را روشِ آفرینش آنها تلقی نمودند، از این رو سبک فردی به عنوان روشی مشترک تلقی میشد. در اینجا معنا و روش یعنی محتوا و فرم، درهم آمیخته و واجد وحدت شدند، اما با پیشرفت و تکامل مدرنیسم، فرم و ساختار اثر وجوه امکانی معنا را فراهم نمودند. بدین اعتبار روش، هم هدف بود و هم وسیله، لذا معیارهای فرمی نقطهى تمرکز هنرمند و منتقد شمرده شد. فرمالیستها از واژههایی چون آزمایش، سنجش، تحقیق و تجربه بهره جستند. در واقع آزمون و آزمایش عبارت بود از بهکارگیری تکنیک در جهت شکلگیری معنا. در این دوره اعتبار نقد ارتقا یافته و هنر دیگر بر اساس احساس مخاطب مورد ارزیابی قرار نمیگرفت و از این رو هنر نیز برحسب ارتباط آن با حقیقت، طبیعت و واقعیتِ شناخته شده به وسیلهى منتقد، مورد ارزیابی قرار نمیگرفت. بدین اعتبار داوری در مورد یک اثر به استناد تکنیک و روشی بود که در اثر متجلی میشد و لذا نوآوری و خلاقیت نیز برحسب همین معیار مدنظر قرار میگرفت. ظهور و گسترش فرمالیسم، طبقهى حرفهای جدیدی را در عرصهى هنر به وجود آورد و نقد هنری به عنوان رشتهای موجّه در محافل دانشگاهی تکامل یافت. گفتنی است که کوبیسم به مکتب مورد توجه منتقدین تبدیل شد. بنیانگذاران این مکتب سعی نمودند زبانى نو و زنده پایهریزی کنند. ازاین رو پیکاسو به عنوان بزرگترین نابغهى هنر مدرن شناخته شد. وى با ایجاد زبان و بیان جدید، و تأمل در آثار سزان، روابط زنده و پویا در نقاشی را به جاى آن نوع نقاشىهاى بازنمودى که دیدِ تکزمانى و تکزاویهاى را داشتند، نشاند. در عرصهى ادبیات داستانهای جیمز جویس[62] و اشعار ازرا پاوند[63] بر قلّه مدرنیسم ادبی صعود کرد. منتقدین فرمالیست از اعتبار و مرجعیت خاص و بیسابقهای برخوردار شدند. در حقیقت این نتایج ریشه در تجربههاى عمیق فردی داشت، و نه در حوزههاى نظرى صرف. مدرنیسم در بدو امر کوشید تا گذشته را به دست فراموشی سپارد و فرد را از قید آن رها سازد، اما چون فرمالیسم بر مدرنیسم پیشرفته چیره شد، گذشته دیگر باری بر دوش جامعه تلقی نگردیده، بلکه در قالب سنت به هنرمندان مدد رساند تا در پرتو آن به خلاقیت بیشتر روی آورند. در این دوره بود که با تکیه بر فرمالیسم، تاریخ هنر از قید تاریخ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی رها شد. اما به مرور زمان نویسندگان و هنرمندانِ طرفدارِ مدرنیسمِ متأخر، یکبار دیگر عنصر زمان را در آثار خویش بازتاب دادند، هرچندکه این جنبش در بدو امر میکوشید خود را از جریان تاریخی زمان برکنار دارد.[64] از این دوره بود که تاریخ هنر، استقلال خود را اعلام کرد. در حقیقت فرمالیسم از گسترهی مدرنیسم پیشرفته حفاظت نمود. به طور کلی مواضع اجتماعی-اخلاقی بیرون از عرصهى هنر تلقی شد و تاریخ هنر نیز این اصل را پذیرفت. گفتنی است که مدرنیستهای قبل از جنگ جهانی اول علم و فن آوری را نجاتبخش بشر تلقی کردند، اما مدرنیستهای پس از جنگ، موضعی مخالف باعلم و تکنولوژی اتخاذ کردند. رکود اقتصادی جنگ جهانی دوم و نیز قبل از آن، معضلات مدرنیتهى علمی و فنآورانه را به اثبات رساند و از این رو فرمالیسم به عنوان سامانی نقد-محور، هنر مدرن را به عنوان جنبشی مستقل به پیش برد. نقاشان در این دوره سخت به فرمالیسم تکیه کردند و اکسپرسیونیستهای انتزاعی نیز به عنوان مدرنیستهای واپسین، اصالت فرمالیستی پابلو پیکاسو[65] را با ایدهالیسمِ واسیلى کاندینسکی[66]، پیت موندریان[67]و کازیمیِر مالویچ[68] درهم آمیختند. در این زمان بود که معنویت در هنر سر برداشت و هنر والا بدون تکیه بر اسطورهای متعالى، آثار بدیعی را به دست هنرمندانی چون کاندینسکی و دیگران سبب گردید. فرمالیستها بلافاصله اکسپرسیونیسم انتزاعی را حیطهى انتقادی خویش قلمداد کردند. با تسلط فرمالیسم رفتهرفته سورئالیسم رو به افول نهاد. جکسون پولاک با نقاشی چکّهای و جیمز جویس با نگارش اولیس[69] و تی. اس. الیوت[70] با آفرینشِ سرزمین هرز،[71] فرمالیسم را به قلّههای رفیع خود صعود دادند. فرمالیسمِ مدرنیستی، هنر را بر فراز جامعه تعالی بخشید و مدعی حقیقت واحد هنر گردید و به تعبیری بر استعلای هنری تأکید ورزید و آن را در مقابل استعلای رومانتیک قرار داد. گفتنی است که فرمالیسم مدرنیستی به هیچ وجه ماهیتی دستوری و تجویزی به خود نگرفت، بلکه بر تجربهى جدید به عنوان اصل اساسی این جنبش تأکید نمود و «تکرار» در هنر را غیر قابل قبول اعلام کرد و یادآور شد که تکرار، در بهترین حالت به صنعت، سرگرمی و ورزش تعلّق دارد. آنان هر اثر هنری را واجد ژانری تازه شناختند. لذا در نظر ایشان هنر ضرورتاً زیبا نبود، بلکه واجد اهمیت بود، و اهمیت اثر هنری را میتوان به وضوح به اثبات رساند.[72] هنرمندان طرفدار فرمالیسم به هیچ روی در پی شکوفان نمودن موضوع خاصی، به خلق آثار هنری نمیپرداختند و از رویکرد بازنمایانه پرهیز مىنمودند. در حقیقت نیروى تخیّل و دستیابى به سَبک فردى ویژه، در تقابل با عاملِ تقلید، مد نظر آنها بود. بنابر چنین نگرشى «فرایند آفرینش هنری» به هیچ روی به راهبردهای مکانیکیِ متضمن شیوهها و سلیقههای تقلیدی و تکراری تن در نمیداد و در این گستره دغدغههای هنری طبق «رأی اکثریت» حل و فصل نمیشد و لذا در این روند میبایست به استعدادها و راهبردهای فردی و نوآورانه میدان وسیعتری داد. گرایش هنر مدرن به انتزاع و تجرید، سبب اهمیت روزافزون فرم و فرمالیسم شد، زیرا عامل مشترک میان این جریانات، علىرغم وجود تفاوتهایی از جهت اسلوب هنری و دیدگاه، این است که از تصویرگرى بپرهیزند و هنر را در تقابل با واقعیت جهان بیرونى قوام بخشند.[73]
نتیجه همانگونه که قبلاً ذکر شده است، واژهى فرمالیسم دارای دلالتهای گوناگونی است. در حوزهى نقد هنری معمولاً نوشتههای راجر فرای، کلایو بل و کلمنت گرینبرگ مصادیق بارز نقد فرمالیستی محسوب میشود و در حوزهى ادبیات با فرمالیسم روسی پیوند دارد. در عرصهی هنرهای تجسمی کتاب کلایو بل موسوم به هنر مصداق بارز رویکرد فرمالیستی به تاریخ هنر محسوب میشود. در حوزهی هنرهای تجسمی ظهور نقاشی مدرن به طور عمده تبلور فرمالیسم محسوب میشود. راهبرد کلایو بل در اثر فوق مهمترین رویداد در فلسفهی هنر آنگلوساکسون در قرن بیستم میباشد. رهیافت فرمالیستى گرینبرگ با توجه به دریافتهاى وى از نقد سوم کانت، به ما امکان مىدهد که تاریخ هنر را چیزی جز تاریخ فرم تلقى نکنیم و لذا راهبردهاى عمدهی زیباشناختی از جمله نظریهی بازنمایی، نظریهی تقلید و نظریهی فرانمودِ حسی به هنر را به چالش گیریم. از این رو توان گفت هنر به معناى عام و نقاشی بهطور اخص چیزی نیست جز فرم دلالتکننده و معنادار. آنچه نقاشی را واجد وصف هنر میسازد، حضور عاملی است فراسوی محتوای تقلیدی و بازنمایانه. اما لازم به ذکر است که اگر چه فرم در شکلگیری هنر، شرط لازم برای تحقق اثر هنری میباشد، اما شرط کافى محسوب نمىشود، چرا که در اکثر موارد عوامل دیگری هم علاوه بر فرم، در شکلگیری اثر نقشی انکارناپذیر ایفا میکنند و شاید به همین دلیل است که کلایو بل وصفِ Significant یا معنادار یا دلالتکننده را به فرم افزوده است، چه اگر صرف فرم را بهکار میبُرد با نقصانی فاحش روبهرو میشد. یکى از نقدهایى که به نظریهى فرمالیستی مىتوان وارد نمود، ناظر بر این امر است که پدیدههای دیگری جز اثر هنری ممکن است واجد فرم معنیدار باشند. برای مثال یک سخنرانی سیاسیِ مؤثر و یا یک نظریه در منطق نمادین اغلب دارای فرم معنیدار هستند، اما هنر محسوب نمیشوند. آثار هنری در پارهای موارد واجد مضمونی مذهبی، سیاسی، اخلاقی و یا فلسفی هستند، اما آنچه این آثار را از نوشتههای مذهبی، رسالههای سیاسی و آثار فلسفی متمایز میسازد، عنصر فرم هنری آنها میباشد. در حقیقت آنچه که هنر را از سایر حوزهها متمایز میسازد، کشف ساختارهای فرمی آنهاست و همین ساختارهای فرمی، قوهی تخیّل ما را در برخورد با اثر هنری به فعالیت وامیدارد. در اینجا نقش اثر هنری از اهمیت ویژهای برخوردار است. بدین معنا که اثر هنری در پرتو فرم و محتوا، تخیلِ خلّاق را برمیانگیزد تا ذهن به ساحت ناگفتهها و نااندیشیدهها دست یابد. کوتاه سخن آنکه فرم به تنهایی و بدون در نظر گرفتنِ عنصرِ بازنمایی، تقلید یا فرانماییِ احساس، شرط کافی برای تحقق اثر هنری محسوب نمیشود. به بیان دیگر میان فرم و محتوا همواره وجهی دیالکتیک حاکم بوده و از برخورد فرم و محتوا وحدتی فراچنگ میآید که آن را اثر هنری مینامیم. اِشکال کار در این است که فرمالیستهاى تُندرو ارزش هنری یک اثر را صرفاً به فرم محدود میسازند و حال آنکه چنانچه در معماری، کارکرد، در موسیقی، احساس، در نقاشی، محتوا و موضوع، و در شعر، معنا را نادیده انگاریم، ارزیابی و نقد ما میانتهی و فاقد الهام خواهد بود و لذا عنصر آفرینندگی را در خارج از قلمرو فرم نادیده انگاشتهایم. چگونه میتوانیم یک موضوع چون «شام آخر حضرت مسیح» را در کار کاوالینی،[74] میکل آنژ،[75] آلبرشت دورر،[76] لئوناردو داوینچی[77] و تینتورتو[78] عین همدیگر قلمداد کنیم و هیچگونه تفاوتی درتجسم و بازنمایی «شام آخر» در آثار هنرمندان فوق قائل نشویم. در نتیجه اینجاست که خطای حکمیِ این گروه از فرمالیستها در مورد فاقد ارزش بودن موضوع و محتوا وضوح بیشتری مییابد. نگارنده براین باور است هر چند معیارها و ضوابطِ درونذاتىِ هنر در ارزیابى اثر واجد اهمیت است و بخشی از نقد و داورى راجع به ارزش اثر هنرى، ضرورتاً باید بر پایهى چنین معیارهایى صورت پذیرد و به تعبیر دقیقتر این معیارهاى درونى، خودْ جنبههاى فنىِ اجزا و عناصر تشکیلدهندهى اثر را مد نظر قرار مىدهد، اما در اکثر مکتبها و سبکهاى هنرى به استثناى اکسپرسیونیسم انتزاعى، موضوع، محتوا، درونمایه و زمینهى تکوین اثر از اهمیت خاصى برخوردار است، چه در هنرهاى تجسمى و به ویژه آثارى که در آنها بازنمایى نقش عمدهاى ایفا مىکند، احساسات، نیت و اهدافِ هنرمند و آرمانهاى ایدئولوژیک و ارزششناسانه راه را بر فهم عمیقتر اثر هموار مىسازد و از این رو در اکثر موارد درونمایهى اثر هنرى نیز در تعمیق بخشیدن به دریافت اثر مدد مىرساند. بنابراین منتقد و به طور کلى مخاطب نباید خود را صرفاً به ویژگىها و عناصر فرمى محدود سازد. پیشنهاد مىگردد براى پژوهشهاى آتى در آثار هنرمندان ایرانى به ویژه نقاشى علاوه بر در نظر داشتن ویژگىها و عناصر فرمى، احساسات، نیتها، آرمانها و بهطور کلى درونیات هنرمند نیز مورد پژوهش و واکاوى قرار گیرد.
منابع کانت، ایمانوئل، نقد قوهى حکم، ترجمهى عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشر نى، 1388ش. Bell, C., Art, London, Arrow Books, 1961. Idem, “Art as Significant Form”, Aesthetics: A Critical Anthology, Dickie, G. & Sclafani, R. J.(eds.), New York, St. Martin's Press, 1977. Budd, M.,“Formalism”, Routledge Encyclopedia of Philosophy, New York, Routledge, 1998. Carroll, N., Art in Three Dimensions, Oxford, Oxford University Press, 2010. Croce, B., Guide to Aesthetics, South Bend, Ind., Regnery Gateway, 1979. Fichner- Rathus, L., Understanding Art: A Concise History, Belmont CA, Wadsworth Press, 2008. Fry, R., Transformations: Critical and Speculative Essays on Art, Chatto & Windus, London Press, 1926. Idem, Last Lectures, Cambridge, Cambridge University Press, 1939. Greenberg, C., “Feeling is All”, Partisan Review,Jan-Feb, 1952, pp.97-102. Idem, “Modernist Painting”, The Collected Essays and Criticism, John O'Brein(ed.), Chicago, University of Chicago Press, Vol IV, 1993. Isenberg, A., “Formalism”, Aesthetics and the Theory of Criticism, Chicago, University of Chicago Press, 1973. Kant, I., Critique of Judgment, Bernard, J. H.(ed.), NewYork, Hafner Press, 1951. Idem, Metaphysical Foundations of Natural Science, Friedman, M.(ed.), U.K: Cambridge university press, 2004. Kieran, M., Revealing Art, London, New York, Routledge, 2005. Krukowski, L., “Formalism: Conceptual and Historical Overview”, Encyclopedia of Aesthetics, Oxford, Oxford University Press, 1988. Prez-Gomez, A., Introduction to Architecture and Crisis of Modern Science, Cambridge, The MIT Press, 2000. Tatarkiewicz, W., “Form in the History of Aesthetics”, Dictionary of History ofIdeas, Wiener, P.(ed.), New York, Charles Scribner's Sons, 1968. Van den Braembussche, A., Thinking Art, Belgium, Free University of Brussels, 2009. Vasko, Z., “The Arts and the Authentic Learner”, SFU Educational Review, 1, 2007, pp.11-16. Wollheim, R., Formalism and it's Kinds, Barcelona, Fundació Antoni Tàpies, 1995. [1] . تاریخ وصول: 3/6/1394 تاریخ تصویب: 12/8/1394. [2]. پست الکترونیک: mj.amrabadi@gmail.com [3]. Clive Bell [4]. Roger Fry [5]. Jackson Pollock [6]. Willem De Kooning [7]. Tatarkiewicz, W., “Form in the History of Aesthetics”, Dictionary of History of Ideas, Wiener, P.(ed.). New York, Charles Scribner's Sons. 1968, pp.216- 225. [8]. Prez-Gomez, A., Introduction to Architecture and Crisis of Modern Science, Cambridge, The MIT Press, 2000, pp.466- 475. [9]. Baumgarten [10]. Schelling [11]. Schiller [12]. Richard Wollheim [13]. Clement Greenberg [14]. Formalism and it's Kinds [15]. Three Dimensionsin Art [16]. Tatarkiewicz, W., “Form in the History of Aesthetics”, Dictionary of History of Ideas, Wiener, P.(ed.), pp.216- 227. [17]. Roman Jakobson [18]. Jan Mukarovsky [19]. Peter Bogatyrev [20]. G. O. Vinokur [21]. New Criticism [22]. Function [23]. Krukowski, L., “Formalism: Conceptual and Historical Overview”, Encyclopedia of Aesthetics, Oxford, Oxford University Press, 1988, pp.213- 216. [24]. Significant form [25]. Bell, C., “Art as Significant Form”, Aesthetics: a Critical Anthology. Dickie, G. & Sclafani, R. J.(eds.), New York, St. Martin's Press, 1977, pp.11- 17. [26]. Earle Loran [27]. Wollheim, R., Formalism and it's Kinds, Barcelona, Fundació Antoni Tàpies, 1995, p.65. [28]. Structure [29]. Manner [30]. Budd, M.,“Formalism”, Routledge Encyclopedia of Philosophy, New York, Routledge, 1998, p.707. 4. Expression [32]. کانت، ایمانوئل، نقد قوهى حکم، ترجمهى عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشر نى، 1388ش، صص99- 150؛ Kant, I., Critique of Judgment, Bernard, J. H.(ed.), NewYork, Hafner Press, 1951, pp.31- 114. [33] . براى اطلاع از دیدگاه کالینگوود از نقد سوم کانت، نک: Collingwood, R. G., The Principles of Art, London, Oxford University Press, 1938. [34] . براى اطلاع از دیدگاه کروچه از نقد سوم کانت، نک: Croce, B., Guide to Aesthetics, South Bend, Ind, Regnery Gateway, 1979. [35]. Greenberg, C., “Modernist Painting”, The Collected Essays and Criticism, John O'Brein(ed.), Chicago, University of Chicago Press, Vol.IV, 1993. [36]. Disinterestedness [37]. Sensus communis [38]. Composition [39]. کانت، نقد قوهى حکم، ترجمهى عبدالکریم رشیدیان. صص 123- 124؛ Kant, I., Critique of Judgment, Bernard, J. H.(ed.), NewYork, Hafner Press, 1951, p.56. [40]. Croce, Guide to Aesthetics, p.31. [41]. Greenberg, C., “Feeling is All”, Partisan Review,Jan-Feb, 1952, pp.97-102. [42]. Irreducibility [43]. Flatness [44]. Delimitation of flatness [45]. Morris Louis [46]. Greenberg, “Feeling is All”, Partisan Review, p.215. [47]. Action painting [48]. Henri Matisse [49]. Andre Derain [50]. Maurice de Vlaminck [51]. Budd,“Formalism”, Routledge Encyclopedia of Philosophy, p. 708. [52]. Kant, Metaphysical Foundations of Natural Science, Friedman, M.(ed.), p.70. [53]. Ibid, p.391. [54] . کانت، نقد قوهى حکم، ترجمهى عبدالکریم رشیدیان، صص 138- 145. [55] . همان، ص 127. [56]. Vasko, Z., “The Arts and the Authentic Learner”, SFU Educational Review, 1, 2007, pp.11-16. [57]. Van den Braembussche, A., Thinking Art, Belgium, Free University of Brussels, 2009, pp.61- 62. [58]. Fry, R., Transformations: Critical and Speculative Essays on Art, Chatto & Windus, London Press, 1926, p.78. [59]. Method [60]. Style [61]. Fry, Transformations: Critical and Speculative Essays on Art, p.92. [62]. James Joyce [63]. Ezra Pound [64]. Isenberg, A., “Formalism”,Aesthetics and the Theory of Criticism, Chicago, University of Chicago Press, 1973, p.89. [65]. Pablo Picasso 2. Wassily Kandinsky: واسیلی واسیلیویچ کاندینسکی (۱۶ دسامبر ۱۸۶۶ - ۱۳ دسامبر ۱۹۴۴) نقاش و نظریهپرداز هنری اهل روسیه بود. او یکی از معروفترین و اثرگذارترین هنرمندان سدهى بیستم به شمار میآید، چرا که او نخستین نقاشیهای مدرن اِنتزاعی را خلق کرده است. 3. Piet Mondrian: پیت موندریان نقاش هلندی، هنرمندی با گرایشهاى عرفانی بود که در سالهای ۲۱-۱۹۲۰ با استفاده از سادهترین عناصر مانند خطوط مستقیمِ مبتنى بر نظم و انضباط دقیق در انتزاع هندسى، و رنگهاى خاصى چون رنگهای خام آبی، زرد، قرمز، به همراه سیاه و سفید به سادهپردازیِ طراحی و ترکیببندی در نقاشی پرداخت. او در این آثار در پى بازتاب قوانین علمى، هندسى و ریاضى جهان هستى بود. در همین راستا با طرح نظریهى نئوپلاستیسیسم تحول بزرگی در انتزاع ناب در هنر و معماری مدرن به وجود آورد. همچنین مینیمالیسمى که توسط وى ارائه شد، راههای نوینی را در عرصهى هنر گرافیک برای هنرمندان باز نمود. 4. Kazimir Malevich: کازیمیر مالویچ پایهگذار جنبشى هنری به نام والاگرایی یا سوپرهماتیسم در سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۶ در روسیهى است. والاگرایی یا سوپرهماتیسم نخستین نظام ترکیببندی انتزاعی ناب در هنر نوین است. این شیوه داراى عناصرى بنیادین است که عبارتند از چهارگوش، سهگوش، دایره و صلیب. در این شیوه اغلب از رنگهایی یکدست در کنار رنگهاى سیاه و سفید استفاده مىشود . [69]. Ulysses [70]. T. S. Eliot [71]. The Waste Land [72]. Kieran, M., Revealing Art, London, New York, Routledge, 2005, p.47. [73]. Fichner- Rathus, L., Understanding Art: A Concise History, Belmont CA, Wadsworth Press, 2008, pp.260- 262. [74]. Cavallini [75]. Michelangelo [76]. Albrecht Durer [77]. Leonardo da Vinci [78]. Tintoretto | ||
مراجع | ||
کانت، ایمانوئل، نقد قوهى حکم، ترجمهى عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشر نى، 1388ش. Bell, C., Art, London, Arrow Books, 1961.
Idem, “Art as Significant Form”, Aesthetics: A Critical Anthology, Dickie, G. & Sclafani, R. J.(eds.), New York, St. Martin's Press, 1977.
Budd, M.,“Formalism”, Routledge Encyclopedia of Philosophy, New York, Routledge, 1998.
Carroll, N., Art in Three Dimensions, Oxford, Oxford University Press, 2010.
Croce, B., Guide to Aesthetics, South Bend, Ind., Regnery Gateway, 1979.
Fichner- Rathus, L., Understanding Art: A Concise History, Belmont CA, Wadsworth Press, 2008.
Fry, R., Transformations: Critical and Speculative Essays on Art, Chatto & Windus, London Press, 1926.
Idem, Last Lectures, Cambridge, Cambridge University Press, 1939.
Greenberg, C., “Feeling is All”, Partisan Review,Jan-Feb, 1952, pp.97-102.
Idem, “Modernist Painting”, The Collected Essays and Criticism, John O'Brein(ed.), Chicago, University of Chicago Press, Vol IV, 1993.
Isenberg, A., “Formalism”, Aesthetics and the Theory of Criticism, Chicago, University of Chicago Press, 1973.
Kant, I., Critique of Judgment, Bernard, J. H.(ed.), NewYork, Hafner Press, 1951.
Idem, Metaphysical Foundations of Natural Science, Friedman, M.(ed.), U.K: Cambridge university press, 2004.
Kieran, M., Revealing Art, London, New York, Routledge, 2005.
Krukowski, L., “Formalism: Conceptual and Historical Overview”, Encyclopedia of Aesthetics, Oxford, Oxford University Press, 1988.
Prez-Gomez, A., Introduction to Architecture and Crisis of Modern Science, Cambridge, The MIT Press, 2000.
Tatarkiewicz, W., “Form in the History of Aesthetics”, Dictionary of History ofIdeas, Wiener, P.(ed.), New York, Charles Scribner's Sons, 1968.
Van den Braembussche, A., Thinking Art, Belgium, Free University of Brussels, 2009.
Vasko, Z., “The Arts and the Authentic Learner”, SFU Educational Review, 1, 2007, pp.11-16.
Wollheim, R., Formalism and it's Kinds, Barcelona, Fundació Antoni Tàpies, 1995. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 29,297 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 6,762 |